مردی با کلید آمد
مردی آمد ...مردی با کلید آمد ...در یکی از روزهای گرم مردادماه ... با محاسنی سپید و چهره ای آرام ، محکم و قوی راه می رفت ، از سخنانش بوی صلح و دوستی می آمد، در لبخندهای هر از چند گاهش ردی از تمسخر نبود ، کوتاه و شمرده سخن می گفت و نگاهش از پشت آن عینک گیرایی خاصی داشت . قرار است با آمدنش اتفاقاتی بیفتد... قرار است با آن کلید طلایی بزرگ ، قفل های بزرگ را بگشاید ، قرارا است کارهایی کند کارستان. همه منتظرنشسته اند و چشم دوخته اند به او . خیلی ها آرزروهایشان را از او طلب می کنند. اعتدال را شعار می دهد و تدبیر و امید را به کمک فرا خوانده است . پسرم، اینها را برای تو می نویس...
نویسنده :
مریم
19:04