من و پسرم

مردی با کلید آمد

مردی  آمد ...مردی با کلید آمد ...در یکی از  روزهای  گرم مردادماه ... با محاسنی سپید  و چهره ای آرام ، محکم و قوی راه می رفت  ،  از  سخنانش بوی  صلح و دوستی می آمد،  در لبخندهای هر از چند گاهش ردی از تمسخر نبود ، کوتاه و شمرده سخن می گفت و نگاهش از پشت آن عینک گیرایی خاصی داشت .   قرار است با آمدنش اتفاقاتی بیفتد... قرار است با آن کلید طلایی بزرگ ، قفل های بزرگ را بگشاید ، قرارا است کارهایی کند کارستان.  همه منتظرنشسته اند و چشم دوخته اند به او . خیلی ها آرزروهایشان را از او طلب می کنند. اعتدال را شعار می دهد و تدبیر و امید را به کمک فرا خوانده است . پسرم، اینها را برای تو می نویس...
16 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد